ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

خداحافظ آب جی جی ....

پسر صبورم متاسفانه وارد یه مرحله سخت از زندگی واسه هر دومون شدیم و اون ترک دادن شما از خوردن می می یا همون آب جی جی به گفته شماست .... الان دقیقا 2 سال و 5 روزته و از دیروز ظهر یعنی روز 1 شنبه 93/06/30 اقدام به گرفتنت از شیر کردم . دیروز ظهر که از خونه مامان جون برت داشتم و رفتیم خونمون یه خورده صبر زرد زدم و وقتی خوردی و دیدی تلخه بلافاصله اون می می دیگه رو تست کردی و من گفتم مامان جون آب جی جی تلخ شده و شما بیخیال شدی و حتی شب موقع خوابم اذیت نکردی و خیلی سریع قانع شدی و خودت گفتی تلخه و خواستی آبمیوه بخوری . خداا رو شکر اصلا بیقراری و گریه نکردی چون اگه گریه میکردی من دلم از تو پرتر بود عزیزکم .......
31 شهريور 1393

تولد دو سالگی با تم زنبور

شاهزاده همه زنبورای دنیا تولدت مبارک   زنبور کوچولوی مامان امسال تولدت با تم زنبور برگزار شد که زحمت همه تزیینات زنبوریش پای خاله با سلیقت المیرا جون بود و خاله جون الناز و عمو میثمم یه عالمه بهش کمک کردن که از همشون ممنونیم(میسی منونم )   لطفا واسه دیدن عکسای زنبوری به ادامه مطلب مراجعه فرمایید به تولد زنبوری ارمیا جونم خوش اومدین لباس زنبوری رد پای زنبوری ارمیا ....                               تزیینات زنبوری محل تولد .... ...
26 شهريور 1393

تولدت مبارک عزیزکم ....

وجود نازنینت بیش از تصورمان و بیش از لیاقتمان از جانب خدا بر ما عرضه گشت .... و ارزشی نهاد به تن آدمیت ما .... و ما را مادر و پدر ساخت وجودی فراتر از زمینیان... و ما مدیون لیاقتی هستیم که تو به ما بخشیدی    خدایا هزاران بار شکرت   2 ساله که روز 26 شهریور قشنگترین و به یادموندنی ترین روز زندگی ماست . همون روزیکه خدا فرشته آسمونی مونو زمینی کرد . نازنین دردونه مامان امسال بخاطر اینکه سفر حج مادرجون اینا رو در پیش داشتیم مهمونی تولد دو سالگی شما رو چند روز جلوتر برگزار کردیم یعنی روز جمعه 21 شهریور. مهمونیت خیلی خوب برگزار شد و به همه خیلی خو...
25 شهريور 1393

حج واجب ....

.... پسرکم .... این روزا در آستانه تولدتیم و فردا انشالله 2 ساله میشی و وارد یه برهه جدید از زندگی .... دیشب خونه پدر جون و مادر جون بودیم و یه عالمه مهمون داشتن . آخه عازم مکه بون واسه حج واجب (خوش به حالشون ) از ساعت 8  شب که رسیدیم تا ساعت 2:30 دقیقه بامداد شما با محیا و امیر حسین و سامان و عسل و مارال یه سره در حال بازی بودی و اصلا قصد خواب نداشتی در حدی که حتی شام به زور خوردی آخه فک میکردی از قافله بازی جا میمونی مامان جون . بالاخره ساعت حد 3 صبح تو خیابون جلو خونه مادر جون اینا رو شونه بابا جون حمید خوابیدی و حتی وقتی رفتیم فرودگاه واسه بدرقه هم بیدار نشدی و متاسفانه من مجبور شدم همونجا تو ما...
25 شهريور 1393

شعر من در آوردی ....

.... شیرین زبونم ....   ظهر و شب وقتی میخوای بخوابی گاهی اینقد واست لالایی میخونم که گاهی دیگه هر چی یاد داشتم تموم میشه و از خودم شعر میسازم و این باعث شد طبع شعر شمام گل کنه و شمام از خودت یه شعر بسازی و گاهی واسه من یا همه بخونی و خودتم احساس خوبی داری موقع خوندنش ....   اینم شعر به زبون شیرین شما ... عشگمی ... جوممی .... جیگمی .... نسف ممی .... نازممی .... دوس دایی .... عاشگمی ....پس ممی .... و بعد یه خنده خشگل که دل آدمو میبره معنی کلمات بالا (عشقمی . جونمی . جیگرمی . نفسمی . نازمی . دوست دارم . عاشقتم . پسرمی ) البته این شعرو از رو کلمات من خودت ساختی با ملودی منح...
17 شهريور 1393

کلمه تاکید ....

.... پسر مهربونم ....   مدتیه که یه کلمه تاکیدی یاد گرفتی و هر وقت میخوای کاری رو یکی حتما واست انجام بده با تاکید میگی اصن(اصلا ) مثلا داری بازی میکنی و یهو حوصلت سر میره اسباباتو میذاری زمین و اخم میکنی و میای سمت من یا بابا و میگی اصن ددر یعنی ( حوصلم سر رفت اصلا بریم ددر) و همچنین موارد مشابه دیگه .... مدت طولانیه که به جی جی میگی آب جی جی و خودتم میخندی ازین کلمت ... بقول خاله جون الناز چون هر چیز مایعی که میخوری تو کلمش آب داره مثه آبمیوه و ... واسه همین به جیجی هم میگی آب جی جی دایره لغاتت اینقد وسیع و بزرگ شده که تقریبا همه اهل خونه به زبون شما صحبت میکنن و...
16 شهريور 1393

زمینی شدن آرسین جون ...

.... پسر طلای من .... روز دوشنبه عصر تاریخ  93/06/10 ساعت 20:25 دقیقه شب آرسین خشگله به دنیا اومد و ما ساعت 10:30 شب با بابا جون حمید و شما و خاله جون الناز و عمو میثم رفتیم بیمارستان و فقط من و خاله جون الناز رفتیم بالا و خاله جون عادله و آرسین نانازو دیدیم و یه عالمه ازش عکس گرفتیم و قربون و صدقش رفتیم و چون دیر وقت بود زود اطاق خاله جونو خالی کردیم تا استراحت کنه .... وقتی ما با عمو حسین اومدیم پایین بابا و شما و عمو میثم اومدین به عمو حسین (بابای آرسین ناناز) تبریک گفتین و من عکساشو نشونتون دادم و شما یه عالمه از دیدن نی نی ذوق کردی و صورتت خیلی خشگل شد و بعد من به شما گفتم ارمیا نی نی اینقده کوچولویه و...
11 شهريور 1393

پایان انتظار....

.... ارمیا جونم ....   امروز بعد از ظهر خاله جون عادله به سلامتی قراره زایمان کنه و آرسین خشگله که 9 ماهه هممونن انتظارشو میکشیم به سلامتی دنیا میاد و خونوادمون میشه 11 نفره .... تو این مدتی که خاله جون باردار بودن مخصوصا این اواخر ما شما رو واسه اومدن آرسین(فرشته آسمونی که انشالله امروز زمینی میشه ) آمادت کردیم و گاهی که ازت می پرسیدیم ارمیا خاله جون عادله آرسینو چیکار کرده ؟؟؟ سریع لباتو غنچه میکنی و میگی وای !!!! حورده (خورده ) و وقتی همه بهت میخندن شمام شروع میکنی به خندیدن ... تو مدت بارداری خاله شما خیلی خاطره گذاشتی واسمون .... تا خاله متکا یا پتوی شما رو واسه چند لحظه برمیداشتن میدوییدی میگرفتی...
10 شهريور 1393

ارمیا و عمو میثم ....

.... پسر نازنینم .... خاله جون الناز روز اول شهریور یه عمل کوچولو داشتن و بخاطرش دو شب بیمارستان بودن و این دوشب به اصرار بابا حمید عمو میثم مهمون ما بود و شما حسابی خوشحال بودی ... اینقد اذیتش میکردی که وقتی میخواستی بخوابی خودت بیهوش میشدی از خستگی ... آخه عمو میثم با اینکه این دو روز طفلی از صب تا شب درگیر کارای خاله و بیمارستان بود ولی ازونجایی که خیلی شما رو دوست داره با اون همه خستگی وقتی میومد خونه ما شروع میکرد با شما به بازی و شرارت و سرگرمت میکرد . در حدی که اسم عم میثم (عمو میثم ) از زبونت نمیفته ...تا یکیو از پشت میبینی بلا فاصله میگی عم میثمه ؟؟؟ تا صدای زنگ در یا زنگ تلفن در میاد بلافاصله و با هیجا...
4 شهريور 1393
1